محمد برازنده – با نگاهي اجمالي به تاريخ، نميتوان چيزهاي زيادي از رابطه کنوني چين و تبت پيدا کرد. در واقع، چين در اثبات وسعت قلمرو خود، نياز چنداني به اثبات تاريخي ندارد. فعاليتهاي ژئوپولتيکي کنوني انگيزه کافي و مناسبي براي چين امروزي است. اما اگر چه تبت فضايي خالي را در چين پيشرفته امروز اشغال کرده است، اما بي توجهي به تاريخچه موجود ميتواند جنبههاي سياسي و فرهنگي خطرناکي را به وجود آورد.
در هر حال، بحران کنوني تبت، مسائل جديدي را براي چين به وجود آورده و آن را وادار به نگرشي جديد در رابطه با قلمرو خود ميکند. کار و منطقهاي تجربي نميتوانند دوام پايداري را در مقابل چالشهاي غير منطقي امروزي داشته باشند و اين موضوع چين را مجبور ميکند تا نگاه ملايمتري را به وضعيت پيشرفته امروزي و تاريخ باستان خود بياندازد.
در واقع، اغتشاشات چهاردهم مارس در لهاسا، مرکز تبت، توسط اقوام تبتي آينده اين کشور را دست خوش مسائل سياسي کرده و مقامات چين را در آرام برگزار کردن مسابقات المپيک پکن نگران، به عقيده بعضي اين مسائل که بر گرفته از تاريخ، جغرافيا و نقش چين در تحولات جهان است، جنبهاي ريشهاي دارند.
تاريخچه:
دولت چين، مدعي است از زمان حکومت يوان (Yuan) و حتي بيشتر از آن تبت متعلق به امپراتوري چين بوده است.
در تاريخ چين چنين آمده است:
"سونگستان کمبو" رهبر توبو، بيش از ده قبيله جدا از هم را با هم متحد کرد و امپراتوري توبو را تبديل به قسمتي عظيم کرد که امروزه آن را تبت ميناميم. او دوبار وزيراني را به قلمرو تانگ براي برقراري روابط خانوادگي فرستاد تا اينکه در سال 641، پرنسس ونچانگ از خانواده سلطنتي تايزونگ براي همسري وي برگزيده شد.
بر طبق شواهد تاريخي، اين روابط بعد از گذشت قرنها، جنبه عمومي به خود گرفت.
در سال 1271، مغولها، امپراتوري خود را يوآن نام نهادند. در سال 1279 تمام چين را با هم متحد کردند که اين دولت مرکزي حکومت به تمام تبت را نيز بر عهده داشت. تبتيها با سنن تاريخي و بومي خود، با مذاهب، موقعيت اجتماعي و محيط زندگي خود، تفاوتهاي بسياري با ساير قبيلههايي داشتند که زير سلطه مغولها درآمده بودند.
در ابتدا و در سال 1270، کوبلاي خان، امپراتور يوآن، لقبي رسمي و درباري به امپراتور توتور (Tutor) و او را رهبر تبتيها در بخش ساگايا کرد. اين نخستين مرتبهاي بود که يک رهبر تبتي عنوان رسمي از دربار چين گرفته و مستقيما توسط امپراتور به رفع نيازمنديهاي بوداييهاي سراسر جهان ميپرداخته است.
در مرحله دوم، چندي بعد از پايهگذاري سلطنت يوآن، زونگژي يوآن، به عنوان مسئول امور بوداييهاي داخلي و امور لشکري و کشوري تبت برگزيده شد. در سال 1288، اين نام به ژوانگژنگ يوآن، تغيير يافت. در تاريخ چين اين حرکت اولين اقدامي بود که يک ارگان مرکزي را مجبور به رفع نيازهاي تبتيها ميکرد.
در مرحله سوم، تبت به مناطق اداري متعددي تقسيم شد تا مديريت و نظارت بر آنها روانتر و با تمرکز بيشتري انجام گيرد، اين اقدامات مستقيما تحت نظر امپراتوري توتور قرار داشت.
اما، در حال حاضر، اتحاد موجود در چين به دو دليل سست به نظر ميرسد. در واقع اين موضوع که سلسله يوآن بخشي از چين بوده تا حدودي غيرقابل قبول است. از آن رو که حاکمان تبت مغولها بودند، زبان رسمي آنها مغول يا فارسي بود و اقوام چيني شهروندان درجه دوم آنها را تشکيل ميدادند، علاوه بر آن مغولها قدرت واقعي تبت را نيز در دست داشتند. آنها در تمام کشمکشها و نزاعهاي داخلي تبت دخالت مستقيم داشتند. در زمان سلطنت هينگ، اين منطقه رسما خارج از استانهاي چين قلمداد شد.
توماس بارتلت چنين مينويسد: سلسله مغولي يوآن، فقط توسط رهبران مذهبي تبت بر روي تبتيها کنترل داشتند. آنها هيچگاه براي حکومت در اين منطقه دست به اشغال آن نزدند.
در زمان سلسله کينگ، اين موقعيت کاملا تغيير کرد و تبت نقشي اساسي را ميان سلسله مانچو، زونگار و حتي روسها ايفا کرد. مانچور و زونگار براي دهها سال کنترل تبت را بر عهده داشتند.
در سياست مانچو، جلوگيري از روابط ميان رهبران ديني تبت نيروي نظامي مغول اهميت فراواني داشت. امپراتور کانگسي، از سلسله مانچو، خود را نمونهاي از کوبلاي خان معرفي ميکرد. اما همانند او باهوش نبود. کوبلاي خان بر طبق عقايد مذهبي خود حرکت ميکرد در حالي که تمام کارهاي کانگسي سياسي بود.
او از پيگيري قتل دالاي لاماي ششم، چشم پوشي کرد و دالاي لاماي هفتم را که کودکي بيش نبود تحت سرپرستي و حمايت خود قرار داد و پس از تعليمات فراوان او را در سال 1720 براي قبول سمت به لهاسا
فرستاد.
سلسله کينگ در همان زمان به تبت ملحق شد، اما داستانهاي اغراق آميزي در اين مورد شنيده ميشود.
مانچوها، سعي داشتند، دولتي غير واقعي را براي رهبراي مذهبي تبتي به وجود آوردند و از اين طريق بر آنها حکومت کنند، از اين رو گانکسي به دروغ سلطه 80 ساله مانچو بر تبت را پيش کشيد و کوشيد تا روابط خود را در اين منطقه رسميتر کند. تبتيها در نظر داشتند با حالتي سنتي تقابل رئيس و رهبر را بپذيرند ولي هرگز فکر نميکردند که روابط ميان رهبران مذهبيشان با امپراتور جنبهاي سياسي به خود بگيرد.
با اين وجود مانچوها هم نتوانستند هيچ گونه موفقيتي را همچون پيشينيان خود در اين منطقه به دست بياورند و رهبران تبتي همچنان به دور از روابط سياسي با آنها به سرپرستي بر ملت خود مشغول بودند.
پردو، در يادداشتهاي خود مينويسد:
"بر خلاف خواست امپراتور، کشمکشهاي داخلي به سرعت در داخل امپراتوري گسترش يافت و منجر به استقرار حکومت نظامي در تبت شد. در سال 1720، ورود نيروهاي امپراتوريهاي کينگ به تبت با استقبال مردمي مواجه شد که از خروج نيروهاي خونخوار زونگار خوشحال بودند."
کاخ با شکوه پوتالا، که در زمان زونگار غارت شده بود، بازسازي شده و تحت حمايت امپراتور قرار گرفت. عنوان نايب السلطنه، از بين رفت و دالاي لاماي هفتم که تنها 12 سال سن داشت، به طور تشريفاتي زمام امور اشرافزادگان تبتي را بر عهده گرفت.
تحت اين شرايط، نظاميان چيني فشار فراواني را بر روي تبتيها تحميل کردند؛ قيمت غلات بالا رفت و امپراتور کينگ مجبور بود براي وارد کردن غلات از مناطق ديگر هزينه گزافي را متحمل شود. از اين رو فرماندهان نظامي تصميم گرفتند تا هر چه زودتر نيروهاي خود را از لهاسا خارج سازند. به همين منظور براي آسودگي ساکنان اين منطقه دستور خروج سريع سربازان صادر شد.
از اين رو ميتوان دو دليل عمده را باعث عقب نشيني چين از حکمراني بر تبت ذکر کرد: اول اينکه تبت سرزميني فقير براي سيرکردن نيروهاي عظيم چيني به شمار ميرفت و دوم آنکه حضور طولاني مدت نيروها وضعيت را براي ماندنشان دشوارتر ميساخت